چهارشنبه، دی ۱

گم شده


" حقيقت گم شده " را ديدم ، با بازي پريوش نظريه (ليلا ) و حميد فرخ نژاد (كيان ).
بازي پريوش نظريه را از قبل تر ها ، وقتي در سريال ها بازي مي كرد، دوست داشتم. از وقتي كه بچه دار شد براي مدتي اصلا و الان كم فيلم بازي مي كند. دختركش هم در فيلم ، نقش ِدختر خودش بازي كرده. فرخ نژاد هم مثل هميشه نقش يك خسته ي غمگين و سيگاري را بازي مي كند.
يك فيلم جدي ست و به جاي ديالوگ هاي بلند و زياد ، پر است از سكوت و موزيك و اين يعني يك امتياز خيلي مثبت براي فيلم.
 ماجرا : كيان در يك تصادف دختركش و پسركش و همسرش و هر دو كليه اش را از دست داده . شوهر ِليلا كليه اش را به كيان اهدا كرده . كيان از نبود ِعزيزانش عذاب مي كشد ، و مسبب اش را شوهر ليلا مي داند كه چرا جانش را نجات داده و او زنده مانده. ليلا توانست باحرف هايش كيان را به زندگي برگرداند . وقت ِديدن ِفيلم انتظار داشتم مثل رويه ي  خيلي از فيلم هاي ايراني ، اين دو بالاخره آخر فيلم با هم ازدواج كنند ! اما نكردند. اصلن حرفش هم پيش نيامد.
 شوهر ليلا در حال مرگ ، روي تخت بيمارستان ، پيش از مرگ ، كليه اش را به كيان داده بود. خبر اهدا را به كيان داده بودند و او را آماده جراحي كرده بودند. در آخرين لحظات ِپيش از جراحي ، روشن شد كه يك اشتباه رخ داده و كليه ي شوهر ليلا با تن كيان سازگار نيست.
آن حقيقت گم شده اين بود كه  خود ِليلا حاضر شده بود به جاي شوهرش به كيان كليه بدهد ، تا شوهرش هم چنان با خيال ِاين كه پس از مرگش ،كليه اش جان ِكيان را نجات خواهد داد ، آرام و شاد بميرد.
جز ليلا و بيمارستان ، همه از اين ماجرا بي خبر بودند و ماندند.

*  " حقيقت گم شده " – كارگردان :  محمد احمدي  - توليد 1386 – موسيقي از اركستر ملي اوكراين .

شنبه، آذر ۲۷

خوشه های خشم

ديروز پس از هفته ها يك رمان را تمام كردم :
خوشه هاي خشم The Grapes of Wrath – اشتاين بك John Srnst Steinbeck
طرح كلي :
ماجراي خانواده ي كشاورزي ست كه مجبور مي شوند زمين شان در اوكلاهما را رها كنند و راهي كاليفرنيا ، سرزمين آرزوهاشان شوند. آن ها همراه به سيلي از مردم راهي كاليفرنيا مي شوند ، ولي شمار كارگرها زياد و زياد تر مي شود و دست مزدها هر روز كم تر از ديروز. همين مسايل باعث فقر ، از هم گسيختگي خانوادها و درگيري با پليس و كارفرما، اعتصاب و بيماري  و ... مي شود.
مردم مهاجر در كاليفرنيا، در اردوگاه هاي نا امن و نابهداشتي زندگي مي كنند و تنها يك اردوگاه دولتي است. تنها اردوگاهي كه در آن آب گرم و صابون و دستشويي و ... پيدا مي شود. آن ها در باغ ها  ميوه مي چينند و  در مزرعه ها پنبه .
12 نفره از اوكلاهما راه مي افتند. كشيش شهرشان كه او هم حالا ديگر نم خواست كشيش باشد و موعظه كند ، با آن ها مي رود. در جريان مهاجرت و يافتن كار ، پدربزرگ و مادربزرگ مي ميرند. دو پسر خانواده جدا جدا خانواده را ترك مي كنند. داماد خانواده همسرش آبستن اش را رها مي كند و فرار مي كند. دختر خانواده بچه اش را مرده به دنيا مي آورد. بچه ها دچار سوء تغذيه مي شوند و كشيش كه رهبر يك اعتصاب كارگري شده بود كشته مي شود. در پايان تنها 6 نفرشان (پدر و مادر و دختر و دو بچه ) هنوز با هم اند.
آخر ماجرا ، يك باران سيل آسا همه ي زمين ها را فرا مي گيرد. خانواده پس اندازي ندارند ، كاميونشان در گل گير كرده و به خاطر سيل از كار هم خبري نخواهد بود.

درباره كتاب :
فصل بندي رمان اين طوري است كه اشتاين بك ، يك فصل درباره ي خانواده اي كه سوژه ي داستان اند مي نويسد و يك فصل درباره اوضاع و شرايط جامعه ي اطراف آن خانواده. يك فصل در ميان همين طور 30 فصل كتاب ادامه پيدا مي كند .
" خوشه هاي خشم " مانند هر اثر ديگري تاثيرگرفته از شرايط جامعه و زندگي خود ِنويسنده است.
" بك " زاده ي كاليفرنياست .از 1903 تا 68 زندگي كرده . خانواده ي فرودستي داشته و تا قبل از 30 سالگي كه نويسنده و ژورناليست بشود، كاگر بوده  و به سختي گذران زندگي مي كرده. كتاب را در دهه 40 ميلادي نوشته . كتاب حال و هوايي سوسياليستي دارد و به خاطر همين محتوا ، در سال 1962 نوبل ادبي گرفت.
" بك " در ادامه ي زندگي  اش ، پس از اين كه به رفاه بيش تري دست پيدا كرد،  تغيير موضع اجتماعي مي دهد. يعني از موضع خيلي منفي به مالكيت و دفاع يك طرفه و آرمان گرايانه به كارگران ، كوتاه مي آيد و واقع بينانه تر به مسائل جامعه نگاه مي كند.
 آخر مگر مي شود كه مردم همه در اردوگاه دولتي و بدون پليس و با خوبي و خوشي و در نهايت نظم و آزادي با هم زندگي كنند؟ البته كه نبايد در هيچ شرايطي به كارگري ستم بشود.

رمان سوژه اي جدي دارد. گاهي ناراحت كننده است و نه نااميد كننده . خواننده را تا پايان دنبال خودش مي كشاند. براي خود ِمن كه پايان داستان غير فابل پيش بيني بود.
 

پنجشنبه، آذر ۲۵

دوست


بعضي ها شايد دردسر باشند ، ولي هيچ وقت مزاحم نيستند.

سه‌شنبه، آذر ۲۳

دشمن نباش


نوشته بود :
" نسيه " موجب دشمني ست ، بيا با هم دوست باشيم !

پنجشنبه، آذر ۴

طرح اجرا می کنیم



ساعتي در نمايشگاه شيريني

دوست عزيزم ، "كيهان " ، در نمايشگاه ِ خوراكي و شيريني و شكلات همدان غرفه گرفته. امروز كه چهار آذر بود ، هم براي ديدن دوستم و غرفه اش ، و هم براي ديدن نمايشگاه رفتم. راستش از دوره دبيرستان پاي توي نمايشگاه شهرمان نگذاشته بودم. وقتي رسيدم كاشف به عمل آمد كه سه نمايشگاه هم زمان با هم برگزار مي شود. اول طبقه هم كف ِ نمايشگاه را سريع رد كردم تا به غرفه ي دوستم برم. سر راه پله با اين كه شلوغ بود ، سياه ريش ِمشكي پوش ِ چارشانه اي توي چشم ميزد. معلوم بود كه از حراست نمايشگاه ست. دوستم و غرفه اش رو كه ديدم دوباره رفتم طبقه بالا تا ببينم اون جا چه خبره. نمايشگاه لوازم آرايشي و لباس و كادو و اين طور چيزا بود. اين بار كه مي خواستم  برم پايين ،پله ها خلوت بود . همان برادر كذايي جلومو گرفت و گفت كه " شما با خانواده تشريف آوردين ؟ ". من هم گفتم كه " نه ". بعد گفت : " طرح اجرا مي كنيم. بفرماييد بيرون. ببخشيد ".


همين !

مناظره

سوم آذر ، در ادامه ي سريال ِ مناظره هاي زيباكلام – روان بخش ، اين دو چهارشنبه در دانشگاه بوعلي بودند. اين بار با موضوع " فلسطين ؛ منفعت اسلام يا مصلحت ايران ".
خبرش را مفصلا جاي ديگه مي شه خواند. كلن برنامه ي گرم و خوبي بود. فقط چند خط از حاشيه ها مي نويسم :
- روان بخش سردبير هفته نامه ي " پرتو سخن " – ارگان موسسه ي آيت الله مصباح است.
- برنامه قرار بود ساعت يك . نيم شروع بشه و دو و 20 دقيقه شروع شد. مجريه برنامه چند بار قبل از آمدن زيباكلام ، روي تاخيرش مانور داد. هي مي گفت : " دكتر در دانشگاه نيست" ، " به همدان نرسيده اند " ، " الان رفت سلف و … " . زيبا كلام و روانبخش با هم وارد شدند. زيباكلام گفت كه وقتي به دانشگاه رسيده ، روانبخش هنوز نرسيده بود. كه روانبخش هم اين حرف رو تاييد كرد.
- اين برنامه از طرف بسيج دانشگاه بود .
- مجري برنامه هر چند دقيقه يك بار جريان حرف ها را قطع مي كرد و از آيت الله خميني درباره ي لزوم حمايت از فلسطين جنگ با اسراييل جمله مي خواند.
- آخر جلسه يكي ار نمايندگان بسيج كه براي پرسيدن سوال پشت تريبون رفته بود، به زيباكلام گفت : بهتر بود با حميد ماهي صفت براي شما مناظره مي گذاشتيم !
- اين از معدود جاهايي بود كه ديدم جمعيت دختر ها در سالن در اقليت بود. يك سوم يا حتا يك چهارم جمعيت حاضر در سالن را دختر ها تشكيل مي دادند.

شنبه، آبان ۲۲

از سوسن تسليمي

" زندگي و سينماي سوسن تسليمي " را مي خواندم كه خاطره اي زنده شد. خاطره از " طلسم " / داريوش فرهنگ ( شوهر سابق تسليمي ) / توليد سال 65 .
يادم نيست كي ديدمش. آن سال هاي دور كه حتا يادم نيست مدرسه مي رفتم يانه. ولي يادمه كه يه عصر پنجشنبه بود و همه ي اهالي خانه ي ما مدرسه بودند ومن تنها. نشستم پاي تلويزيون. فقط خدا مي داند كه از ديدن اين فيلم چقدر وحشت كردم. وسط هاي فيلم چند بار كانال تلويزيون را عوض كردم. رفتم يه پتو آوردم. زير پتو فيلم را تا آخر ديدم. عكس خوبي از" طلسم"در اينترنت پيدا نكردم. عكس هايي كه در آخر كتاب از تسليمي چاپ شده بود را كه مي ديدم ، به خودم حق دادم كه در آن سال ها ترسيده باشم.
تسليمي ، نقش زني را بازي مي كرد كه در لباس عروسي اش پوسيده. مثل يك شبح بي حركت با چشم هايي زل زده كه در زيرزميني مخوف در يك كاخ توسط نوكر خانه از شب عروسي زنداني شده و شازده ( نقش جمشيد مشايخي ) ، فكر مي كند كه او ،كه قرار بود خانم ِخانه باشد ، با عشق ِ قديمي اش به فرار رفته. در پايان شازده عشق اش را مي يابد ولي هر دو در آتش مي سوزند.
راستش را بخواهيد يكي دوسال پيش هم ياد اين فيلم افتادم كه اين فيلم ترسناك ِ كودكي ِ من چه بود؟ ولي نه اسم فيلم يادم بود ، نه كارگردانش، نه نام تسليمي را. نه ماجراي فيلم را ،كه براي كسي تعريف كنم و از فيلم بپرسم. تنها خاطره اي كه يادم مانده بود آن ترس بود. ولي در اين كتاب يه خلاصه ي 2- 3 صفحه اي از فيلم نامه ي طلسم نوشته شده بود.

تسليمي بازيگري را در سينما با بيضايي آغازيد، در تابستان 57. تمام عمر بازيگري او در اين بوم و بر، هشت سال بوده ( 57- 65 ). 6 فيلم بازي كرده كه هيچ كدام از 4 فيلمي كه با بيضايي در نقش يك و دو كار كرده ، يا اصلن اكران نشدند يا به مشكلات اساسي برخوردند. سوسن تسليمي سال 2003 از 5 نفري بود كه در سوئد نشان ِشخصيت فرهنگي ِسوئد را گرفتند. در زمان چاپ كتاب ( 1383 ) از اعضاي كميته ي عالي ِ اداره كننده ي سينماي آن جا بوده

اسطوره ی مهر  * - زندگي و سينماي سوسن تسليمي - بیتا ملکوتی

پنجشنبه، آبان ۲۰

خجسته آزادي

نمي دانم چراآزادي دست از سر خانم ابتكار بر نمي دارد.
وبلاگ "ابتكار سبز2 " هم فيلتر شد
ايشالا ابتكار سبز سه

سه‌شنبه، آبان ۱۸

بي خوابي


مي نشيني پشت ميز.هژده آبان آمده. از اثر ِسكوت است يا شلختگي ِوسايلت يا هر چه كه هست ، اندوه سرمي رسد و مي ماند. مثل هميشه ناگهاني و بي بهانه. انگار روحت چلانده شده ، قوز كرده. سرت صداي پمپاژ خون مي دهد.حوصله ي درس نداري. كتاب هم كه نمي خواهي بخواني. گريه ات نمي آيد. از حواس پرتي ِيك دست، ميزت خراشي آبي برداشته. موبايلت را براي ساعتش ، نمي داني چرا ، ولي هي مي پايي.از هدفون و آهنگ هم خسته اي. رفيقي هم كه قرار نيست زنگ بزند. خواب نيستند . خب باشند ، فرقي نمي كند. لابد با هر كه هم كه حرف بزني حالش را مي گيري. چاي هم الآن خوردي ، از ليوان ِدسته دار ِروي ميز پيداست. خراش را باز مي بيني. چيزي تكان نمي خورد. صدايي هم نيست. چشم ها خواب مي خواهند. ساعت را مي بيني .يادت مي رود ساعت چند بود.دوباره نگاهي مي كني . ساعت سه.
دلت ضعف كرده. مسواك كمي سرت را گرم مي كند. پا به رخت خواب مي گذاري.نمي داني چند ساعت است كه اين پا ، آن پا مي كني كه خواب بيايد. آمدني نيست انگار. ناز مي كند. اتاقت سقف دارد كه نتواني ستاره بشماري.
با زنگي مي فهمي كه صبح شده. نمي داني كه كِي خواب آمده و تو را برده. بالاخره آمده. شب را گذرانده اي، پس از جنگي بي هوده با خواب. خسته اي.بايد بروي. بايدي در كار نيست ، مي روي. لعنت به اين كلاس هاي هشت صبح. صبح چه دير آمد. صبح از طرز سلام كردنت مي فهمي كه بهتر از ديروزي. معلومت مي شودكه امروز ميان ترم داري. ایده از :  مردان در برابر زنان - شهرنوش پارسی پور 

پنجشنبه، آبان ۱۳

بر هم زن

دكتر مصدق با برگزاري يك همه پرسي مجالس سنا و شوراي ملي را بست . براي اين ماجرا بديع الزمان فروزان فر براي دكتر بيتي سرود :
اي مصدق تو را ثنا گويم           گرچه بر هم زن ِ سنا بودي
مصدق شنيد و گفت . اين طور نگو ،  بگو:

اي مصدق تو را ثنا گويم          چون كه بر هم زن ِ سنا بودي

شنبه، آبان ۸

سولومون

هفته ي پيش با دوتا از رفقا " ملك سليمان نبي " را ديدم . نور پردازي ، صداگذاري ، آهنگ سازي و تصوير برداري خوبي داشت. فقط يك سوتي بزرگ داشت. آن هم صحنه ي كشتي سواري سليمان روي  باد . اگر آن صحنه نبود بهتر بود ، ولي نمي دانم اگر نبود فيلم چطور با پيروزي سليمان تمام مي شد .
نمي دانم كه سناريوي فيلم مبناي ديني – تاريخي داشت يا نه. به هر حال با/ بي مبنا فيلمي تخيلي بود از يورش شيطان ها به سرزمين سليمان.
شخصن از ديدن اش پشيمان نيستم ، يعني به ديدنش مي ارزيد . امين زندگاني ، براي نقش سليمان مناسب بود. چهره ي مهرباني دارد ، چه خوشحال باشد و چه غمگين . اما از انتخاب بازيگر ِ نقش برادر سليمان اصلن خوشم نيامد. طرف همان كسي بود كه در سريال يوسف از خواص يوسف بود. الهام حميدي هم كه انگار قرار است هميشه همسي پيامبر ها باشد !

چهارشنبه، آبان ۵

روزگار ِگم شده

شما برويد در مملكت آلمان عدالتخانه درست كنيد. آقاي من ، نوكري مثل شما لازم ندارد.

اين را در آذر 1284امير بهادر (وزير دربار)، به احتشام الملك ( نماينده مردم معترض ) گفت .
در مرداد 1285 مشروطه امضا شد .
آبراهاميان - ايران بين دو انقلاب - ص 75

چهارشنبه، مهر ۲۸

سر ِناسازگاري سازگارا

هژده مهرماه سايت فرارو ، خبر مهمان شدن دكتر سازگارا را در برنامه آزادی بشر در انستيتوي جرج بوش منتشر كرد، به عنوان یک تحلیل‌گر ِدانشگاهي ِناراضی ِ روزنامه نگار ِ هوادار ِسبزها.
البته خبر فرارو خالي از خود شيريني نيست . مثل آوردن اصطلاحي مثل " او كه زماني مدعي بود..." ، " حلقه نیروهای مکتبی " و ... .

كامنت هايي كه مخاطبين در آن صفحه ي "فرارو"، چه موافق و چه مخالف ،خيلي يك طرفه اند. برخي از اين كارش دفاع كردند ، چون او محسن سازگارا ست. برخي هم با او مخالفت كردند چون او، محسن سازگاراست! يعني انگار اول يك نفر را در بست قبول / رد مي كنيم . بعد هر كاري كه او مي كند را هم به همان ترتيب قبول / رد مي كنيم!! اما به نظرم ضمن نگه داشتن احترام ديگران مي توان رفتارشان را نقد كرد. به نظرم سبز ها بايد بهترين و منصف ترين منتقدين خودشان باشند. اين يك توهم است كه اگر از رفتار يك سبز انتقاد بشود ، كل جنبش زير سوال رفته. اتفاقن خود ِاين نقد ها بيش تر نشانه قوت است تا ضعف .
فعلن درباره ي كليت اين تصميم مي نويسم نه درباره جزئيات. چون بايد ديد در آن جا چه خواهد كرد و چه هزينه / فايده اي دارد.
در همان سال 82 هم برخي منتقدين خارج نشين اصلاحات ، از اين كه او به دعوت يك موسسه امريكايي ايران را ترك كرده انتقاد مي كردند. مثلن آقاي بني صدراو را با كرزاي مقايسه مي كرد.البته كه او هم مثل همه در تصميم گيري آزاد است ولي چند تا نكته به نظرم مي رسه :

1. اين كه جرج بوش ، خيلي فرد خوش نام و محبوبي در جامعه ما نيست و پيوستن به او هم نمود چندان خوبي ندارد. مثلن اين را از مقايسه ي محبوبيت او با اوباما ميشه فهميد .

2. اين كه مهمان شدن او در اين موسسه ، رقيب را در برابر سبز ها گستاخ تر از گذشته مي كند. البته كه او نماينده ي سبز ها نيست ،( چون كلن كسي را نمي توان نمايندهي تام و تمام سبز ها دانست ) ، اما او خود را سبز مي داند و طيف ها گوناگون سبز با بيان هاي مختلف خودشان را مستقل از كشور هاي خارجي معرفي مي كنند ، و بايد هم اين كار را بكنند. هر چند اين موسسه يك NGO ست اما به هر حال سايه ي جرج بوش سياه است ! و اين كار سازگارا با آن سياست كلي سر ِناسازگاري دارد.

3. اين كه براي تغيير ، بايد آگاهي ها و ارتباط با ايراني ها و مردم داخل را تقويت كرد . به نظرم اين كه با كمك / فشار خارجي ها بهبودي در وضعيت جامعه ايجاد شود ، خيلي خوش بينانه ست.

4. اصلن منظورم اين نيست كه دور خارجي ها خط قرمز بايد كشيد ولي بايد فاصله ها را نگه داشت.

سه‌شنبه، مهر ۲۷

غريبه 1000

امروز آمار وبلاگمو نگاه مي كردم ، ديدم از 1000 بازديد گذشته و شده 1031 تا. مرسي از دوستاني كه سر زدن و خيلي مرسي ازاوناكه نظر هم دادن
پر بيننده ترين پست ها رو هم كه همين دست راست تون ميشه ديد.
يه آمار از اين كه از كجاها سر زده اند:
ایران ۸۶۵ بار
ایالات متحدهٔ امریکا ۷۸ بار
هند ۲۵ بار
کانادا ۲۱ بار
برزیل ۱۲ بار
از افغانستان و چك و بريتانيا و اسپانيا و آلمان هم بازديد كننده داشتم.
من كه خودم نفهميدم اين برزيليا از كجاپيداشون شد. چون همه شان توي دو سه روز بازديد كردن.همين طور اون چكي ها

توي دبستان طالقاني (كه بعدن بهش گفتن دستغيب) يه مديرمان آقاي هادي صديق بود. از با حال ترين مدير هايي بود كه تا به حال ديدم.الآن ديگه حتمن باز نشست شده.
مي گفت گوش هاتان مثل خط نباشه كه يه حرفو از اين گوش بگيرين و از اون گوش بندازين دور.پاره خط هم نباشه كه اصلن حرف توي گوشتان نره. گوشتان نيم خط باشه.حرفهارو بشنوين . درباره اش فكركنين . شايد حرف حساب بود.

حالا منم خدا بخواد! گوشم نيم خطه . حرفي ،حديثي باشه درخدمتم.
كلن نظرتون درباره ي " غريبه "چيه ؟
راستي تولد امام رضا مبارك

دوشنبه، مهر ۱۹

مرنجان

شنيدم من از عالِم ِ نكته داني
به من گفت در گير و دار جواني ،
دلي را بدست آر اگر اهل حالي !
وگرنه مرنجان دلي تا تواني

شعر از شاعرش كه روشنه كه من نيستم !

پنجشنبه، مهر ۸

ما و ما شدن ِ ما


فرافكني مشكلات و پديده هايي كه در داخل كشور اتفاق مي افتند به خارج و علت عقب ماندگي مان را در بيرون از مرز ها پي گرفتن، ملت ما را هميشه بي اراده و منفعل و آلت دست اما خوب و بي تقصير جلوه مي دهد كه در روزگار بهشت برين زندگي مي كردند و بعد با آمدن خارجي ها به دوزخ افتاد و قرباني توطئه ها شدند.
بايد علت مشكلاتمان را در داخل جست و جو كرد . يعني حاكميت ِ كم كفايت ها و ورود و تاثيرگذاريي كشور هاي خارجي معلول عقب ماندگي داخلي خودمان است و نه علت آن ها. چون حاكمان و انديشمندان ما كه از مريخ نيامده بودند ، بلكه در فرهنگ ايراني پرورش پيدا كرده بودند.

اين طرح كلي ِ صادق زيبا كلام در ما چگونه ما شديم؟ ست. او كتابش را در سال 74 در نشر روزنه (با مديريت سيد علي رضا بهشتي شيرازي) چاپ كرده و تا سال 87 به چاپ پانزدهم رسانده. اما در زمان طرح اين ايده ها مورد توجه و تاييد جناح هاي چپ و راست داخل قرار نگرفت. زيبا كلام اين جا هم صريح ، رك و شجاعانه نوشته.
البته پيش از او مهندس بازرگان هم به تخطئه ي تئوري توطئه پرداخته بود اما مورد استقبال قرار نگرفته بود. در واقع تئوري توطئه ريشه در تئوري هاي سوسياليستي دارد و در ايران به طور ويژه توسط حزب توده وارد ادبيات سياسي و فرهنگي ما شد و بسيار هم ريشه دواند و آگاهانه يا ناآگاهانه مورد استفاده ي اكثريت تاريخ نگاران و تحليل گران ايراني قرار گرفته و مي گيرد ، چه در دوره پهلوي و چه در ج.ا، چه ماركسيست ها و چه اسلام گرايان. كافي ست به كتاب هاي تاريخ را ورق بزنيد.
اما امثال زيباكلام و بازرگان و سروش ضمن اين كه منكر تاثير استعمار در تاريخ ايران و جهان سوم نيستند، ريشه اصلي حوادث را نه در خارج كه در خودمان مي دانند و به درستي معتقدند كه ستم بر و ستم پذيري هست كه ستم گر پيدايش مي شود.
و گرنه به قول زيبا كلام چرا ما در قرن 18 و 19 براي استعمار فرانسه و انگليس به اروپا نرفتيم؟ مگر ما نادر و آقامحمد خان و محمود غزنوي و ازين دست آدم ها نداشته ايم؟ پس چه شد كه آن ها توانستند ما را استعمار كنند و ما نتوانستيم ، يا حتا فكرش هم به ذهنمان نرسيد. البته كه استعمار اخلاقن كار درستي نيست اما ما به اين دليل نتوانستيم اين كار را بكنيم كه توان و قدرتشش را نداشتيم و عقب مانده بوديم. زيباكلام در شش فصل توضيح داده كه روند انحطاط ما از چندين قرن پيش ار قاجار ها شروع شده بود و قاجارها ادامه دهنده ي روند گذشته بودند.




یکشنبه، مهر ۴

چهارشنبه، شهریور ۲۴

دموكراسي مبارك !


جمع عمومي سازمان ملل در اجلاس سال 2007  پانزدهم سپتامبر را «روز جهاني دمكراسي» اعلام كرد و ازكشورهاي 192گانه عضو اين سازمان خواست كه با هدف آشنايي  مردم بااهميت دمكراسي، هرسال در اين روز كاري كنند.

15 سپتامبربراي اين   انتخاب شده ، كه اتحاديه پارلمان هاي جهان در اين روز در سال 1996 اعلاميه جهاني دمكراسي را صادر كرده .

پس روز جهاني اموكراسي بر همگي مبارك 

یکشنبه، شهریور ۲۱

به ياد ِ يك پدر

اين جمعه كه گذشت سالگرد آيت الله طالقاني بود. در 19 شهريور 1358. تصور طالقاني در ذهنم به شكل يك انسان استوار تصوير مي شود. كسي كه با روشني و شجاعت حرفش را مي زد . به خاطرش زندان مي رفت و شكنجه هم مي شد. اما با كساني كه به سويش مي رفتند " پدرانه "  و انساني رفتار مي كرد ، حتا باكساني از جنس مجاهدين خلق و نواب صفوي . اين شد كه شايسته ي اين شد كه به او بگويند : پدر طالقاني .

پنجشنبه، شهریور ۱۸

چهارشنبه، شهریور ۱۷

نادر و رازش !

ديشب برنامه ي "راز" براي اولين بار ديدم، با اجراي نادر طالب زاده. و طبق معمول درباره جنگ و آخرالزمان و ... !نمي خوام سياه و سپيد نگاه كنم، اما از كليت ِمحتواي برنامه اش خوشم نيامد.اما ...
اما اين برنامه براي من، شخصن، الهام بخش و انرژيك بود. طالب زاده آدم جالبي ست. آدم آرامي ست. تيپ و قيافه ي متفكرانه اي دارد. از آن آدم هايي ست كه در اين تيپ فكري نسبت به بقيه شان خيلي به روز است. وقتي حرف هايش را و نام هايي را كه بر زبان مي آورد مي شنوم پيش خودم فكر مي كنم از اون كمياب هاست. مثلن به نوباوه مي گفت " بايد جوان هاي ِدوزبانه ي ِ مستند ساز ِبه روز تربيت كنيم." البته با محتواييي كه روشن است كه چيست. حالانادرخان بايد بره و حالي كنه به اون جماعت كه اصلن مستند سازي چيه؟ و چه اهميتي داره؟ و چرا بايد حداقل دوزبانه بود؟ و چرا اصلن جوان تربيت كنيم؟ . ولي همان طور كه گفتم جداي از محتواي كارش ، از روش كارش بسيار مي توان آموخت.

يك مثال : درباره ي همين ماجرا كه قراره توي يك كليسا در فلوريدا به مناسبت 11 سپتامبر قرآن سوزي بشه، ديشب در حد يك اشاره حرف زد. حالا اينو مقايسه كنيد با سياست هاي واحد مركزي خبر صدا و سيما. آن بيچاره ها الان دو روزه دارن فكر مي كنند ببينند اصلن بايد چنين خبري را پوشش بدهند يا نه؟، يا به قول خودشان زوايا و خفاياي خبر را بررسي كنند. مي بينيد تا بخواهند به نتيجه برسند، خبر تبديل به خبر سوخته شده. هر چند در نهايت تحليل آن دوبراي اين خبر با هم فرقي نمي كنه، اما سرعت و روش كارشان با هم فرق داره.

البته كه به كسي كه در صدا و سيما به او ميدان مي دهند نمي توان انتظار آپولو هوا كردن داشت !

یکشنبه، شهریور ۱۴

كوئليو

پريروز "ساحره ي پورتوبلو" را از ايران زمين گرفتم.ديگه كتابي از كوئلو نداره كه من نگرفته باشم. ديگه چاپ هم كه نمي شوند. در نمايشگاه كتاب امسال هم خبري از انتشارات كاروان و آرش حجازي نبود. يعني ناشر و مترجم رسمي اش ديگر كتاب هايش را چاپ نمي كنند، به خاطر ماجراي ندا آقاسلطان ديگه مجوز چاپ به حجازي نمي رهند. ميترا ميرشكار هم كتاب هايش راترجمه و چاپ كرده، چون در ايران قانون كپي رايت اجرا مي شود!!يا بايد از ترجه هاي ميرشكار استفاده كرد يا بايد به فكر زير زمين بود!

پنجشنبه، شهریور ۱۱

تنهايي

وقتي تنهاييم به دنبال يك دوست مي گرديم

وقتی پیدايش کرد ایم دنبال عیبهايش می گردیم

وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هایش می گردیم

و باز تنهاییم و مي گرديم!!



سه‌شنبه، شهریور ۹

برمنار آشنايی ها نمی سوزد چراغی


همين قفس برگير تا اين نفس باقی است ما را
اين یقين سينه سوزم بس که در حبس گمانم


خاک ما را خرم از لبخند ِباران خيز خود کن
بين که خاری خسته جان از خنجر خشم خزانم


بر منار آشنائی ها نمی سوزد چراغی
آتش اندر تيرگی افتد که آتش زد به جانم


ای بهار عاشقی گرمای تابستانيت کو؟
که خزان گرد زمستان خيمه زد بر آشيانم


به کجای اين شب آويزم قبای ژنده ام را؟
آفتابی، اختری، ماهی نمی پرسد نشانم؟


سينه مالامال در دست ای دريغا غمگساری
دل ز تنهائی به جان آمد خدا را دلستانم


از نگاه شور ديوان تلخم ای شيرين وزين پس
شعر خود را در شراب چشم هايت می نشانم


در نگارستان معنا صد عبارت می نگارم
کز شبستان نگاهت یک اشارت واستانم


خلاصه اي از شعري به همين نام از
عبدالکريم سروش .

یکشنبه، شهریور ۷

كيفر

هفته پيش با جواد رفتيم ديدن " كيفر ".
يه كم مثل فيلم هاي شرلوك هولمز بود! البته ايراني اش. تا اوم آخر آخراي فيلم معلوم نشد چه كاسه اي زير نيم كاسه است.
به قول جواد تله فيلم خوبي بود !!

شنبه، شهریور ۶

ديشب

ديروز كاش استقلال مي باخت. ولي وجدانن بازي خيلي قشنگي بود . همه بازي يه طرف فيلم برداره هم يه طرف. هي فرط و فرط از ماه فيلم مي گرفت.

دوشنبه، شهریور ۱

مباركه خانم ابتكار !

بالاخره آزادي كار خودش را كرد و خانم ابتكار از پرشين بلاگ به Blogspot آمد.
اين هم آدرس سايت نو :

به قول يكي از رفقا، اول فيتر شدن سايت اش مبارم و بعد خانه ي نو!

شنبه، مرداد ۳۰

مسخره ي پر فروش

چند هفته پيش با دو تا از رفقا رفتيم و " افراطي ها " ديديم. با اولين نگاه به پوستر فيلم ، به ياد اخراجي ها افتادم. مخصوصن اين كه اكبر عبدي و ارژنگ امير فضلي و يك نفر ديگه ، سه تا از لات هاي اخراجي ها بودند كه در افراطي ها هم هستند، تقريبن با همان نقش ، البته اين بار در زندان نه در جنگ.


امير فضلي نويسنده ي فيلم است!


افراطي ها داستان چند نفر نيست. چند داستان تك نفره است كه به طور مسخره اي داستان ها سر هم بندي شده اند.

اول هاي فيلمخنده ناك است. اما از وسط هاي فيلم به بعد منتظر بودم كه كي فيلم تمام ميشه؟


افراطي ها تا به حال 1.5 ميليارد فروخته. 900 ميليون در شهرستان ها و 600 ميليون در تهران.

تهيه كننده و كارگردان اش ديشب در برنامه ي فريدون جيراني ، مي گفتند كه اين فروش بالا، يعني اين كه فيلم موفق بوده و مردم راضي اند.

يك مثال نقض اين حرف خود من و رفقاي من و خيلي ديگه از كساني كه فيلم را ديدند و آخرش گفتند : چي بي خود بود! مسخره بود. و...

واقعن از مسخره ترين فيلم هايي بود كه تا به حال ديدم.


هنگامه

به نظرم هنگامه از آن خواننده هاي آينده داره. تا حالا دو تا آلبوم بيرون داده. يكي ارتش صلح و اون يكي رو اسمشو نمي دونم. شايد يكي بشه مثل مهستي يا هايده.

شنبه، مرداد ۲۳

مردان در برابر زنان

كتاب را شهرنوش پارسي پور نوشته و نشر شيرين در سال 1383 چاپ اش كرده. پارسي پور متولد 1324 است . در راديو زمانه برنامه هايي دارد و تا آن جا كه مي دانم در امريكا زندگي مي كند.
ماجرا از زبان احمد نوشته شده. احمد چند دوست دارد : كارو – چيچيني / كتايون / كتي – شمسي - حسين – اسفندياري كه استاد جامعه شناس است – تجلي كه يك معلم بد دهن و تيكه انداز است- محمد زاده كه همكار احمد است و در فكر انداختن خواهرش به احمد است – امامي كه معمار است . چيچيني در گيلكي يعني گنجشك.
داستان چند دوست است، چند دوست قديمي. احمد كه سال ها درلاك خودش مي زيست، سر خريدن يك خانه دوباره از طريق امامي ، رفقاي قديمي را مي بيند . در شب نشيني هاي هفتگي، همه شان آب كه مي بينند، شناگر ماهري مي شوند. آخرين كسي از آن ها كه از زندان آزاد مي شود ، حسين است . هيچ كس جز كارو، از ترس، در زندان به ديدار حسين نرفته بود. اين طور كه پيداست خيلي از مردهاي اين جمع آب خنك خرده اند. زخم خورده اند. گاه ميان شان بحث مي گيرد. اما از كليات فراتر نمي روند. شايد مي ترسند.
روزي حسين در يك تصفيه حساب سازماني چاقويي به زير قلب اش مي خورد. حسين به خانه ي احمد پناه مي برد. از اين جاست كه حسين مركز اين حلقه ي رفاقتي را مي گيرد، و خانه ي احمد پاتوق مي شود. حسين همه را تحت تاثير خودش قرار مي دهد. حتا چيچيني را. چيچيني دختري است آزاد كه البته مي دانست چرا حقوق سياسي مي خواند، چون در كنكور قبول شده بود. چيچيني حسين را ديد و شيفته ي شجاعت حسين شد. چيچيني هم مي خواست مثل حسين كاري بزرگ در زندگي اش بكند.
يك بار حسين به دختر گفت: نمي خواهد كار بزرگي كند، همين كارهاي كوچك كافي است.
حسين نا خواسته بدل به يك رهبر كاريزماتيك شده بود. به خاطر مقاومت اش، ايمان اش، و شجاعت اش. انگار جمع دوستان، حسين را كم داشت. پس از چند هفته حسين بالاخره از خانه ي احمد بيرون مي آيد. اما خبر مرگ اش را رفقا در روزنامه مي خوانند. او به خاطر عضويت در يك گروه منحله كشته شده بود.
شمع محفل كه خاموش شد، باز هم دوستان از هم دور شدند. حتا شمسي. شمسي بيوه زن خياطي ست كه چون رگه اي از ترك بودن در وجودش هست ، تركي بلد ست ، مي خواهد به تركيه مهاجرت كند، چون ديگر دارد اين جا خفه مي شود. چيچيني هم كه مدت ها دو دل بود تصميم اش را گرفت . به آمريكا رفت و درس اش را در اين جا رها كرد.
تاريخ پايان كتاب ، تابستان 1357 است.
اين هم يك ديالوگ كوتاه و قشنگ از اين كتاب 300 صفحه اي. مربوط است به چاقو خوردن حسين:
چيچيني به احمد : خيلي عجيب است، آدم بايد خيلي شجاع باشد
احمد – چرا؟
چيچيني – من اگر چاقو بخورم از ترس سكته مي كنم. آن وقت او[حسين] تا اينجا آمده. تازه حواسش بوده داد و فرياد نكند.
احمد – ترس از مرگ قوي تر است.
چيچيني – منظورت چيست؟
احمد – ممكن است يك وقت بيست تا چاقو تووي تن ات باشد، اما وقتي بداني كه اگر داد و فرياد كني، چاقوي آخر را بهت مي زنند، آن وقت مجبوري ساكت باشي.
چيچيني – به هر حال خوب تحمل مي كند

شنبه، مرداد ۱۶

چه تصادفي!!

تاملات نيمه دودي يه پست گذاشته بود كه : وقتي نمردم

من ام يادم آمد كه ...

طي اين دو سه سالي كه پشت فرمان نشستم ، تا به حال تصادف نكرده بودم، هر چند اگه آهسته بري ، آهسته بياي تا گرگه شاخت نزنه در هر صورت گرگه شاخشو مي زنه. اما!

اما هفته پيش،يعني دو روز اول هفته سه بار تصادف كردم !

اوليش كه چيز خاصي نبود. تصادف بود !

دومي توي ميرزاده عشقي يه پژو زد به آينه ي من. كه طبيعتن من مقصر نبودم.

اما سومي . سر ظهر بود. خلوت بود. پامو گذاشته بودم رو گاز و مي رفتم . تووي شكريه بود .

داشتم همين طور مي رفتم كه ديدم يه 206 پارك كرد كنار. بعد موتوري پشت سرش اومد جلوي من كه از كنار پژو رد شه. من به موتوريه نگاه مي كردم كه نزنم بهش. از كنارش رد شدم از كنار موتوري رد شدم. يعني اصلن به چيزي فكر نمي كردم.

بعد جلو رو دوباره نگاه كردم. ديدم سر يه بريدگي يه 206 خاكستري ترمز زد كه دور بزنه.

ترمز او همان ، و ترمز من همان، و بي خيالي من همان ، و تصادف ما دو تا همان !!!!!!!!

تمام اين ماجرا شايد 5-6 ثانيه بيشتر طول نكشيد.

چيزي كه الان براي خودم جالبه اينه كه قبل از تصادف، يه حسي داشتم كه الان ميخاد تصادف بشه !!

تووي هپروت سير مي كردم . اصلن و اصلن به چيزي فكر نمي كردم. در بي حسي تمام . از آن لحظه هاي ناب بود! گاز مي دادم و مي رفتم.

سه‌شنبه، مرداد ۱۲

عصيان بهرام

اين يك خاطره است از بهرام بيضايي

دبستان براي اولين بار عصيان كردم. آن هم در مدرسه ي علامه در چارراه لشگر كه فقط كتك مي زدند.اين مدرسه مديري داشت كه فقط از طريق كتك با ما حرف مي زد.معلمي داشتيم كه اعلام كرد براي عر تعداد غلط ديكته بايد آن را ضربدر خودش كنيم. و به اين تعداد از روي ديكته بنويسيم.يعني به خاطر4 غلط بايد شانزده بار از روي ديكته مي نوشتيم.يا اگر كسي 20 غلط داشت بايد 400 بار مي نوشت.

اما وقتي معلم گفت كه همه فهميدند، من دستم را بلند كردم و گفتم : نه.

گفت چطور نفهميدي؟ گفتم : اين كار درست نيست و اصلن يعني چه؟ چطور يك آدم مي تواند يه شبه 400 بار از روي ديكته بنويسد.

گفت : خفه شو بشين. نشستم.

گفت : تو كه ديكته ات خوب است.

گفتم :من براي خودم نمي گويم

گفت : به هر حال قانون همين است . و شروع كرد به ديكته گفتن .

من ننوشتم. سفيد دادم و صفر شدم. گفت بايد 400 بار از روي ديكته بنويسي. گفتم يكي هم نمي نويسم. گفت حالا مي بينيم. فردا رفتم مدرسه بدون آن كه چيزي نوشته باشم. تمام ساعت چوب را به تن من خرد كرد كه مي نويسي يا نه. من هم گفتم نه نمي نويسم و بالاخره ننوشتم.


غريبه ي بزرگ – زندگي و سينماي بهرام بيضايي – 1383 – نشر ثالث

شنبه، مرداد ۹

راه

قومي متفكرند اندر ره دين

قومي به گمان فتاده در راه يقين

مي ترسم از آن كه بانگ آيد روزي

كاي بيخبران راه نه آن است و نه اين

سه‌شنبه، مرداد ۵

موج سوم


كتاب موج سوم ( The Third Wave ) كتاب ضخيمي است. ششصد و هفتاد و چند صفحه است.يعني از اون كتاب هاست كه خواننده اش را پير مي كنه!! گستردگي و ديدكلان نويسنده ي كتاب يك ويژگي مهم كتاب است. كتاب در سال 1980 چاپ شده. و سال 63 به فارسي ترجمه شده.
شايد بشه اين طوري گفت كه " الوين تافلر" نويسنده ي كتاب مي گويد كه تاريخ جهان يك انقلاب ، به نام انقلاب كشاورزي را پشت سر گذاشته. الان ما در دوران انلاب دوم كه انقلاب صنعتي باشه زندگي مي كنيم. و در حال گذار به دوره ي تمدن تازه اي هستيم كه با انقلاب الكترونيك آغازيده. البته منظور از " ما " كشور ها و جامعه هاي پيش رو هستند.يعني مثلن ممكنه امريكا در حال گذار به موج سوم باشه.اسپانيا در موج سوم زندگي كنه. يك كشور افريقايي هم در موج اول هنوز زندگي كنه. يعني الزامن همه ي كشور ها در يك وضعيت نيستد.
كتاب ويژگي هاي اين سه انقلاب / موج / تمدن را بررسي مي كنه و گاهي درباره ي موج سومي كه در حال گذار به آنيم، پيش بيني هم مي كند.
اين كتاب در زمان چاپش كتاب مهي بوده.به همين دليل شايد الان هم مهم باشد.
من خودم دوست داشتم ودارم ببينم تافلر(اگر هنوز زنده باشد ) و يا كسي مانند او و با اين ذهنيت اگر بخواهد در زمانه ي ما و در همين موضوع كتابي بنويسد چه مي نويسد.
الان 70 دولت به شمار دولت هاي آن زمان (156) افزوده شده ، دسترسي به كامپوتر و اينترنت و ابزار هاي الكترونيك براي ما چيز تازه اي نيست، بسياري از سازمان هاي جهاني و منطقه اي به وجود آمده، بشر انرژي هاي نو را بيش از پيش اش مي شناسد، شبكه هاي ماهواره اي فراگير تر از قبل اند، بلوك شرق فروپاشيده و كشور هاي در حال توسعه پيشرفت هاي زيادي داشته اند، و هزاران اتفاق ديگر
اين كتاب به اندازه ي ضخامت اش به من اطلاعات نداد. ولي يك ويژگي خوب براي من داشت. اين كه به افكار و ايده ها و گمان ها ي پراكنده و پريشان درباره ي رخ دادهاي گذشته و اكنون جهان اطراف انسجام مي دهد. البته اين ويژگي مهمي است كه خيلي از كتاب ها ندارند. يعني اين كتاب بينش و ديدگاهي كلان و كاربردي به خواننده اش مي دهد در تحليل رخ داد ها راهگشاست.

دوشنبه، مرداد ۴

اگه وبلاگم مشكل داره

دوستاني كه احيانن براي باز كردن اين وبلاگ با Internet Explorer مشكل دارن مي تونن با Mozilla Firefox باز كنن.

لينك

مهدي خليلي تووي وبلاگش لينك داده بود به سايت علي مطهري.
نمي دونستم وبلاگ داره. آخه بچه آخوندم مگه سايت داره!
روش كه كليلك كردم ديدم: اره بابا
بچه آخوندم مي تونه سايتي داشته باشه كه فيلتر شده باشه

یکشنبه، مرداد ۳

رها كن


اين شعرو شاعرش كه خدا بيامرز مولانا باشه طوري ديگه نوشته. شكل غزل نوشته بوده. اين جا يه كم دستكاري شده

رو سر بنه به بالين
تنها مرا رها كن
ترك ِ من ِ خراب ِ شبگرد ِ مبتلا كن

ماييم و موج سودا
شب تا به روز تنها
خواهي برو ببخشا
خواهي بيا جفا كن

از من گريز تا تو هم در بلا نيفتي
بگزبن ره سلامت
ترك ِ ره بلا كن

پنجشنبه، تیر ۳۱

غنيمت

زمانی کزروس به کورش گفت كه چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی؟
کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟
گزروس عددی را با معیار آن زمان تخمين زد.
سپس کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.
سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش مردم رساند. مردم هرچه در توان داشتند برای کورش آوردند. وقتی که مال های گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت : ثروت من این جاست. اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.

شنبه، تیر ۲۶

ستارگان سياه

چند وقت پيش كتاب ستارگان سياه را خواندم. يك مجموعه داستان از سعيد نفيسي. به قول خود نفيسي ، وقتي ديد كه از تعداد كهن پرستان خشك پسند جامد كم مي شود وبه شماره ي جوانان جوياي حقيقت زندگي اضافه مي شود، او هم دلير تر شد تا داستان هاي كوچك و فراموش شده اش را به چاپ بسپارد. داستان هايي كه بعد از برگستن از فرنگ ، يعني سال 1297 تا سال انتشار كتاب ،1316 نوشته.
يعني ميشه گفت كه اين كتاب از نخستين تجربه هاي ايراني ها براي نوشتن داستان هاي مدرن به شمار مي ره. چون اين طور كه يادمه اولين كتاب رو محمد علي جمال زاده در سال 1300 چاپ كرده.
نثر كتاب خيلي روان و خواندني است. خود نفيسي در مقدمه كتابش نوشته كه بايد با آسان ترين زبان ممكم يعني به زبان مكالمات روزانه ي مردم نوشت.
گويا اين فكر او درباره ي نوشتن هم حرف نو اي در زمان خودش بوده ، چون دكتر زرين كوب در سال 46 درباره ي نفيسي گفته كه نفيسي از معماران نثر نوين فارسي است.
داستان هاي اين كتاب موضوعات مختلفي داره : وضع مردم در شهر هاي جداشده ي ايران پس از جنگ هاي ايران و روسيه ، عشق هاي ناكام، فرنگي مآبي هاي ناشيانه ، فقر و رنج مردم كوچه و خيابان ، سختي زندگي نويسندگان و شاعران جوان و ... .