جمعه، اسفند ۶

فعلن اثاث کشی کرده ام به :
http://tashkan.blogsky.com/

خسته شدم از دست فیلتر شدن های یک روزه و چندروزه و چند هفته ایی بلاگ اسپات
این را هم بگویم که هیچ کجاامکانات blogspotرا ندارد .

جمعه، بهمن ۲۹

کلیدی

نمی دانم کارل مارکس راست می گفت یا نه ، ولی این جمله اش به واقعیت تنه می زند :

در شرق كليد همه چيز مذهب است


یکشنبه، بهمن ۲۴

از سروش

هر نوشته ای که از دکتر سروش می خوانم به او حسودی ام می شود که چرا من زبان مادری ام مثل او ، مثل موم در دستم نیست؟ چرا نمی توانم ایده های خودم را با روشن ترین و بهترین واژه ها بنویسم.
البته که هر کس با هر کیفیتی که می نویسد ، سبک خاص خودش را دارد. مثلن همین که او لابه لای حرف ها و نوشته هایش ، همیشه از اشعار مولانا و حافظ و سعدی استفاده می کند. سبک نگارشش هم ترکیبی است از نثر اواخر قاجار و تاریخ بیهقی و ... .

اما شاید خود ِاو هم انتظار خودش از خودش ، خیلی بیش تر از این ها باشد. شاید او هم خیلی وقت ها نتواند افکارش و احساساتش را ، با آن کیفیتی که خودش دوست دارد ، بگوید و بنویسد. مخصوصن این که سروش آدم ِ رمانتیکی هم هست و قلمی کردن احساسات واقعن کار ِ سختی است.
البته که همه ی ما در پی ِوضعیتی بهتریم.
شعر های فروغ در حد ِخیلی زیادی برانگیزنده ی احساسات است ، ولی با این  حال مگر فروغ نگفته بود :
... عیب کار ِمن این است که هنوز همه ی آن چه را که می خواهم بگویم ، نمی توانم بگویم ... .

سه‌شنبه، بهمن ۱۹

با هم مدارا می کنیم؟

 یک سری جملات ِ شاید به ظاهر بدیهی !

شما در برابر رفتار و پنداری مسامحه می کنید که با باور و پندارتان متفاوت است. یعنی خود ِهمین مدارا  کردن ِشما این پیام را برای دیگران دارد که : به تو احترام می گذارم ، هر چند که  رفتار و پندار تو را قبول ندارم ، و خودم طور دیگری فکر و رفتار می کنم. یعنی مدارا با کسی، به معنی پذیرفتن ِ درستی ِ رفتار او نیست.

وقتی درباره ی مسئله ای مدارا به خرج می دهی ، این یعنی درباره ی چیزی مسامحه می ورزیده ای که آن کار را اشتباه یا نادرست و نابهنجار می دانی.

اگر تو هم ،هم چون آن کس ِدیگر فکر و رفتار می کردی که دیگر مدارا کردن معنا نداشت. چون مدارا یعنی تحمل کردن ِپندار و کردار ِمتفاوتی که از کس ِدیگری سر می زند.

وقتی   " مدارا " را به عنوان ِ یک ارزش اخلاقی در روابط با دیگران قبول می کنی ، راحت تر با مردم زندگی می کنی . نه؟

ایده از :
کتاب ِ " تفاوت و تساهل " – رامین چهان بگلو – نشر مرکز

پنجشنبه، بهمن ۷

از کجا تا به کجا!

1- 
اعتماد السلطنه در روزنامه خاطرات - خاطرات خصوصی   ِروزانه
15 سال است که من به شاه درس فرانسه می گویم. 10 سال پیش ار من , معتمدالملک و پیش از او حکیم ارنست کلوکه , و در زمان ولیعهدی و ایالت تبریز جمع دیگر به شاه درس داده بودند.
ماشاء الله شاه از  شدت کار یا پپریشانی هیچ فرانسه نمی دانند. زیرا که مثل سایر کارها از اصولش بر نمی آیند.

و در جای دیگر : شاه سی سال متصل درس می خوانند هنوز نمی توانند مکالمه کنند.

2- 
اعتماد السلطنه در المآثر و الآثار - تاریخ رسمی :
تکلم خسروانی در کمال فصاحت و منتهای بلاغت و از السنه ی خارجه زبان فرانسه را در کمال خوبی می دانند و زیاده از سی هزار لغت در خاطر دارند و به این زبان هم سخن می گویند و هم می نویسند و هر کتاب و مطلب مشکلی را بدون معاونت مترجم و کتاب لغت تلفظ می نمایند.

*مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی - سید جواد طباطبایی

سه‌شنبه، دی ۲۸

ناگفته ها!

بعضی وقتا آدم حس می کنه که لو دادن راز یه نفر چقدر هیجان انگیز و جالبه. از اون راز ها که حداقل برای چند لحظه حضار رو متعجب می کنه!

ولی وقتی نمی گی بازم کیف داره که اعتماد یه نفرو به خودت خدشه دار نکردی.
کلن دنیا برای کیف کردنه اما باید انتحاب کرد!!

سه‌شنبه، دی ۱۴

خاطره می نویسم

ماه پیش بود که یکی ار رفقا برام تعریف کرد که سر ِیک کل کل مسخره با یکی دیگه از دوستاش دفترچه خاطراتشو پاره کرده ,دقیقن یادم نیست ,شاید هم گفت آتیش زده!
منم یه زمانی خاطره می نوشتم.وقتی که 12-13 سالم بود. ولی همه رو ریختم دور. کاش ادامه می دادم به نوشتن. الان خیلی دلم می خواد که بخونم که اون دوران که در اون سن و سال بودم  دنیا رو چطور می دیدم؟ نظرم درباره اطرافم چی بوده؟ از چه چیزهایی خوشحال می شدم و از چه چیزهایی حالم گرفته می شد؟ اصلن درباره چی می نوشته بودم؟
این شد که از نو شروع کردم به نوشتن