پنجشنبه، آذر ۴

طرح اجرا می کنیم



ساعتي در نمايشگاه شيريني

دوست عزيزم ، "كيهان " ، در نمايشگاه ِ خوراكي و شيريني و شكلات همدان غرفه گرفته. امروز كه چهار آذر بود ، هم براي ديدن دوستم و غرفه اش ، و هم براي ديدن نمايشگاه رفتم. راستش از دوره دبيرستان پاي توي نمايشگاه شهرمان نگذاشته بودم. وقتي رسيدم كاشف به عمل آمد كه سه نمايشگاه هم زمان با هم برگزار مي شود. اول طبقه هم كف ِ نمايشگاه را سريع رد كردم تا به غرفه ي دوستم برم. سر راه پله با اين كه شلوغ بود ، سياه ريش ِمشكي پوش ِ چارشانه اي توي چشم ميزد. معلوم بود كه از حراست نمايشگاه ست. دوستم و غرفه اش رو كه ديدم دوباره رفتم طبقه بالا تا ببينم اون جا چه خبره. نمايشگاه لوازم آرايشي و لباس و كادو و اين طور چيزا بود. اين بار كه مي خواستم  برم پايين ،پله ها خلوت بود . همان برادر كذايي جلومو گرفت و گفت كه " شما با خانواده تشريف آوردين ؟ ". من هم گفتم كه " نه ". بعد گفت : " طرح اجرا مي كنيم. بفرماييد بيرون. ببخشيد ".


همين !

مناظره

سوم آذر ، در ادامه ي سريال ِ مناظره هاي زيباكلام – روان بخش ، اين دو چهارشنبه در دانشگاه بوعلي بودند. اين بار با موضوع " فلسطين ؛ منفعت اسلام يا مصلحت ايران ".
خبرش را مفصلا جاي ديگه مي شه خواند. كلن برنامه ي گرم و خوبي بود. فقط چند خط از حاشيه ها مي نويسم :
- روان بخش سردبير هفته نامه ي " پرتو سخن " – ارگان موسسه ي آيت الله مصباح است.
- برنامه قرار بود ساعت يك . نيم شروع بشه و دو و 20 دقيقه شروع شد. مجريه برنامه چند بار قبل از آمدن زيباكلام ، روي تاخيرش مانور داد. هي مي گفت : " دكتر در دانشگاه نيست" ، " به همدان نرسيده اند " ، " الان رفت سلف و … " . زيبا كلام و روانبخش با هم وارد شدند. زيباكلام گفت كه وقتي به دانشگاه رسيده ، روانبخش هنوز نرسيده بود. كه روانبخش هم اين حرف رو تاييد كرد.
- اين برنامه از طرف بسيج دانشگاه بود .
- مجري برنامه هر چند دقيقه يك بار جريان حرف ها را قطع مي كرد و از آيت الله خميني درباره ي لزوم حمايت از فلسطين جنگ با اسراييل جمله مي خواند.
- آخر جلسه يكي ار نمايندگان بسيج كه براي پرسيدن سوال پشت تريبون رفته بود، به زيباكلام گفت : بهتر بود با حميد ماهي صفت براي شما مناظره مي گذاشتيم !
- اين از معدود جاهايي بود كه ديدم جمعيت دختر ها در سالن در اقليت بود. يك سوم يا حتا يك چهارم جمعيت حاضر در سالن را دختر ها تشكيل مي دادند.

شنبه، آبان ۲۲

از سوسن تسليمي

" زندگي و سينماي سوسن تسليمي " را مي خواندم كه خاطره اي زنده شد. خاطره از " طلسم " / داريوش فرهنگ ( شوهر سابق تسليمي ) / توليد سال 65 .
يادم نيست كي ديدمش. آن سال هاي دور كه حتا يادم نيست مدرسه مي رفتم يانه. ولي يادمه كه يه عصر پنجشنبه بود و همه ي اهالي خانه ي ما مدرسه بودند ومن تنها. نشستم پاي تلويزيون. فقط خدا مي داند كه از ديدن اين فيلم چقدر وحشت كردم. وسط هاي فيلم چند بار كانال تلويزيون را عوض كردم. رفتم يه پتو آوردم. زير پتو فيلم را تا آخر ديدم. عكس خوبي از" طلسم"در اينترنت پيدا نكردم. عكس هايي كه در آخر كتاب از تسليمي چاپ شده بود را كه مي ديدم ، به خودم حق دادم كه در آن سال ها ترسيده باشم.
تسليمي ، نقش زني را بازي مي كرد كه در لباس عروسي اش پوسيده. مثل يك شبح بي حركت با چشم هايي زل زده كه در زيرزميني مخوف در يك كاخ توسط نوكر خانه از شب عروسي زنداني شده و شازده ( نقش جمشيد مشايخي ) ، فكر مي كند كه او ،كه قرار بود خانم ِخانه باشد ، با عشق ِ قديمي اش به فرار رفته. در پايان شازده عشق اش را مي يابد ولي هر دو در آتش مي سوزند.
راستش را بخواهيد يكي دوسال پيش هم ياد اين فيلم افتادم كه اين فيلم ترسناك ِ كودكي ِ من چه بود؟ ولي نه اسم فيلم يادم بود ، نه كارگردانش، نه نام تسليمي را. نه ماجراي فيلم را ،كه براي كسي تعريف كنم و از فيلم بپرسم. تنها خاطره اي كه يادم مانده بود آن ترس بود. ولي در اين كتاب يه خلاصه ي 2- 3 صفحه اي از فيلم نامه ي طلسم نوشته شده بود.

تسليمي بازيگري را در سينما با بيضايي آغازيد، در تابستان 57. تمام عمر بازيگري او در اين بوم و بر، هشت سال بوده ( 57- 65 ). 6 فيلم بازي كرده كه هيچ كدام از 4 فيلمي كه با بيضايي در نقش يك و دو كار كرده ، يا اصلن اكران نشدند يا به مشكلات اساسي برخوردند. سوسن تسليمي سال 2003 از 5 نفري بود كه در سوئد نشان ِشخصيت فرهنگي ِسوئد را گرفتند. در زمان چاپ كتاب ( 1383 ) از اعضاي كميته ي عالي ِ اداره كننده ي سينماي آن جا بوده

اسطوره ی مهر  * - زندگي و سينماي سوسن تسليمي - بیتا ملکوتی

پنجشنبه، آبان ۲۰

خجسته آزادي

نمي دانم چراآزادي دست از سر خانم ابتكار بر نمي دارد.
وبلاگ "ابتكار سبز2 " هم فيلتر شد
ايشالا ابتكار سبز سه

سه‌شنبه، آبان ۱۸

بي خوابي


مي نشيني پشت ميز.هژده آبان آمده. از اثر ِسكوت است يا شلختگي ِوسايلت يا هر چه كه هست ، اندوه سرمي رسد و مي ماند. مثل هميشه ناگهاني و بي بهانه. انگار روحت چلانده شده ، قوز كرده. سرت صداي پمپاژ خون مي دهد.حوصله ي درس نداري. كتاب هم كه نمي خواهي بخواني. گريه ات نمي آيد. از حواس پرتي ِيك دست، ميزت خراشي آبي برداشته. موبايلت را براي ساعتش ، نمي داني چرا ، ولي هي مي پايي.از هدفون و آهنگ هم خسته اي. رفيقي هم كه قرار نيست زنگ بزند. خواب نيستند . خب باشند ، فرقي نمي كند. لابد با هر كه هم كه حرف بزني حالش را مي گيري. چاي هم الآن خوردي ، از ليوان ِدسته دار ِروي ميز پيداست. خراش را باز مي بيني. چيزي تكان نمي خورد. صدايي هم نيست. چشم ها خواب مي خواهند. ساعت را مي بيني .يادت مي رود ساعت چند بود.دوباره نگاهي مي كني . ساعت سه.
دلت ضعف كرده. مسواك كمي سرت را گرم مي كند. پا به رخت خواب مي گذاري.نمي داني چند ساعت است كه اين پا ، آن پا مي كني كه خواب بيايد. آمدني نيست انگار. ناز مي كند. اتاقت سقف دارد كه نتواني ستاره بشماري.
با زنگي مي فهمي كه صبح شده. نمي داني كه كِي خواب آمده و تو را برده. بالاخره آمده. شب را گذرانده اي، پس از جنگي بي هوده با خواب. خسته اي.بايد بروي. بايدي در كار نيست ، مي روي. لعنت به اين كلاس هاي هشت صبح. صبح چه دير آمد. صبح از طرز سلام كردنت مي فهمي كه بهتر از ديروزي. معلومت مي شودكه امروز ميان ترم داري. ایده از :  مردان در برابر زنان - شهرنوش پارسی پور 

پنجشنبه، آبان ۱۳

بر هم زن

دكتر مصدق با برگزاري يك همه پرسي مجالس سنا و شوراي ملي را بست . براي اين ماجرا بديع الزمان فروزان فر براي دكتر بيتي سرود :
اي مصدق تو را ثنا گويم           گرچه بر هم زن ِ سنا بودي
مصدق شنيد و گفت . اين طور نگو ،  بگو:

اي مصدق تو را ثنا گويم          چون كه بر هم زن ِ سنا بودي