سه‌شنبه، آبان ۱۸

بي خوابي


مي نشيني پشت ميز.هژده آبان آمده. از اثر ِسكوت است يا شلختگي ِوسايلت يا هر چه كه هست ، اندوه سرمي رسد و مي ماند. مثل هميشه ناگهاني و بي بهانه. انگار روحت چلانده شده ، قوز كرده. سرت صداي پمپاژ خون مي دهد.حوصله ي درس نداري. كتاب هم كه نمي خواهي بخواني. گريه ات نمي آيد. از حواس پرتي ِيك دست، ميزت خراشي آبي برداشته. موبايلت را براي ساعتش ، نمي داني چرا ، ولي هي مي پايي.از هدفون و آهنگ هم خسته اي. رفيقي هم كه قرار نيست زنگ بزند. خواب نيستند . خب باشند ، فرقي نمي كند. لابد با هر كه هم كه حرف بزني حالش را مي گيري. چاي هم الآن خوردي ، از ليوان ِدسته دار ِروي ميز پيداست. خراش را باز مي بيني. چيزي تكان نمي خورد. صدايي هم نيست. چشم ها خواب مي خواهند. ساعت را مي بيني .يادت مي رود ساعت چند بود.دوباره نگاهي مي كني . ساعت سه.
دلت ضعف كرده. مسواك كمي سرت را گرم مي كند. پا به رخت خواب مي گذاري.نمي داني چند ساعت است كه اين پا ، آن پا مي كني كه خواب بيايد. آمدني نيست انگار. ناز مي كند. اتاقت سقف دارد كه نتواني ستاره بشماري.
با زنگي مي فهمي كه صبح شده. نمي داني كه كِي خواب آمده و تو را برده. بالاخره آمده. شب را گذرانده اي، پس از جنگي بي هوده با خواب. خسته اي.بايد بروي. بايدي در كار نيست ، مي روي. لعنت به اين كلاس هاي هشت صبح. صبح چه دير آمد. صبح از طرز سلام كردنت مي فهمي كه بهتر از ديروزي. معلومت مي شودكه امروز ميان ترم داري. ایده از :  مردان در برابر زنان - شهرنوش پارسی پور 

هیچ نظری موجود نیست: